حرف های دلنشین من و تو

يک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهار فصل من  بهار بود ،  حيف  / باد  پائيزي  بهارم  را گرفت
اعتباري داشتم  در پيش عشق  / با  نگاهي ، اعتبارم  را گرفت
عشق يا  چيزي  شبيه  عشق بود / آمد و دار  و ندارم را گرفت

[ پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:19 ] [ مرتضاااااااا ]

تو+ عشق = زندگی

 

زندگی+ تو = آرامش

 

من- تو = دیوونگی

 

عشق+ دیوونگی = تو

 

زندگی- تو = مرگ

 

[ پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:12 ] [ مرتضاااااااا ]

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
 

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.

فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.

اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.

[ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, ] [ 20:8 ] [ مرتضاااااااا ]

 

اون لحظه ای که گفتی : . . . یکی بهتر از تورو پیدا کردم . . . . . .

یاد اون روزایی افتادم که به ۱۰۰ تا بهتر از تو . . .

گفتم : . . . من بهترین رو دارم

[ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:15 ] [ مرتضاااااااا ]

نسلی هستیم که مهمترین حرف های زندگی مان را نگفتیم، پشت چهره خود مخفی کردیم

[ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:10 ] [ مرتضاااااااا ]

مــی دونـی تَلـــخ تَــریـن اِتفــــاق چیـــه؟

 اینـــه کـِـه تــــو بِخـــوای.....

اونــــَم بِخـــــواد......

وَلـــی سَـــر نِـــوِشتــــ نَخــــواد.......

[ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:6 ] [ مرتضاااااااا ]

زِندگـــي در حــــــــال بارگـــــــيري است، لطفاً صـَــــبر کـُــنيد.. اينجـا

سُــــرعت خوشــــبختي بسيار کــــم است...!! تـــا زندگــــــــي ات لُـود

شـــــــود .. عُمـــــــــرت تمـام شــده

[ شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:28 ] [ مرتضاااااااا ]


آمد بهار عاشقان، تا خاکدان بستان شود

آمد ندای آسمان، تا مـرغ جان پرّان شود

[ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:20 ] [ مرتضاااااااا ]
2 نظر

 


دختري ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولي هرگز نمي توانست با مادرشوهرش کنار بيايد و هر روز با هم جرو بحث مي کردند.

عاقبت يک روز دختر نزد داروسازي که دوست صميمي پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمي به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

داروساز گفت اگر سم خطرناکي به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجوني به دختر داد و گفت که هر روز مقداري از آن را در غذاي مادر شوهر بريزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصيه کرد تا در اين مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسي به او شک نکند.

دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداري از آن را در غـذاي مادر شوهـر مي ريخت و با مهرباني به او مي داد.

هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که يک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقاي دکتر عزيز، ديگر از مادر شوهرم متنفر نيستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و ديگر دلم نمي خواهد که بميرد، خواهش مي کنم داروي ديگري به من بدهيد تا سم را از بدنش خارج کند.

داروساز لبخندي زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجوني که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بين رفته است.

[ چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, ] [ 11:51 ] [ مرتضاااااااا ]
1 نظر

مردي به پدر همسرش گفت :
 - عده بي شماري شما را بخاطر زندگي زناشوئي موفقي که داريد تحسين مي کنند . ممکن است راز اين موفقيت را به من بگوئيد ؟
 
 پدر با لبخندي پاسخ داد :
- هرگز همسرت را بخاطر کوتاهي هايش يا اشتباهي که کرده مورد انتقاد قرار نده . همواره اين فکر را در ياد داشته باش که او بخاطر کوتاهي ها و نقاط ضعفي که دارد نتوانسته شوهري بهتر از تو پيدا کند .
 همه ما انتظار داريم که دوستمان بدارند و به ما احترام بگذارند . بسياري از مردم مي ترسند وجهه خود را از دست بدهند . بطور کلي ، وقتي شخصي مرتکب اشتباهي مي شود به دنبال کسي مي گردد تا تقصير را به گردن او بيندازد . اين آغاز نبرد است . ما بايد هميشه به ياد داشته باشيم که وقتي انگشتمان را بطرف کسي نشانه مي رويم چهار انگشت ديگر خود ما را نشانه گرفته اند .
اگر ما ديگران را ببخشيم ، ديگران هم از خطاي ما چشم پوشي مي کنند.

 

[ چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:27 ] [ مرتضاااااااا ]
1 نظر

توی زندگی بعضی چیز ها بزرگ ، بعضی چیز ها کوچک ، بعضی چیز ها ساده و بعضی چیز ها مهم هستند

بزرگ مثل عشق

کوچک مثل غم

ساده مثل من

مهم مثل تو ...

 



 

[ شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:44 ] [ مرتضاااااااا ]
1 نظر

کاش میشد سرنوشت خویش را از سر نوشت

کاش می شد اندکی تاریخ را بهتر نوشت

کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی

داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت


[ شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:35 ] [ مرتضاااااااا ]

با تو بودن رویای من است رویای بی انتها که با یاد تو شروع به زنده شدن می کند و در

 سرزمین عشقم جاویدان میماند و به زندگی ادامه میدهد




 

[ شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, ] [ 13:23 ] [ مرتضاااااااا ]

دستايي رو پيدا کن که در ضعيف ترين حالتت نگهت دارن

چشمايي که در زشت ترين حالتت نگاهت کنن

قلبي رو که وقتي توي بد ترين حالت هستي دوست داشته باشه

اگر تونستي اينارو پيدا کني بدون که عشق رو پيدا کردي

[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ] [ 12:24 ] [ مرتضاااااااا ]

مرد آمد و دردی به دل عالم شد

 

از روز ازل قیمت زنها غم شد

در دفتر خاطرات حوا خواندم

جانم به لب رسید تا که آدم آدم شد

 

[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ] [ 12:3 ] [ مرتضاااااااا ]

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضان

شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی

لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم

سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی

[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:44 ] [ مرتضاااااااا ]

خـــבایـــا 

ســـا
בه از خـــطاهــایـــم بـــگـــذر

هــمـــان گــــونــه
ڪـه 

ســـا
בه از آرزوهــایـــمــــــــ گذشـــتــے . . 

[ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, ] [ 19:31 ] [ مرتضاااااااا ]

اگر روزی
محبت کردیم بی منت
لذت بردیم بی گناه
بخشیدیم بدون شرط
آن روز واقعا زندگی کرده ایم
بیایم یک روز هم که شده زندگی کنیم ...

[ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:58 ] [ مرتضاااااااا ]

زن عشق می كارد و كینه درو می كند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی.... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی... در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی...او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد... او بی خوابی می كشد و تو خواب
حوریان بهشتی را می بینی... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ......

[ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, ] [ 11:16 ] [ مرتضاااااااا ]

کنار آشیانه ی تو آشیانه میکنم

 فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم

 کسی سوال میکند بخاطر چه زنده ای؟؟؟؟؟

 و من برای زندگی تو را بهانه میکنم......

 

[ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:44 ] [ مرتضاااااااا ]
صفحه قبل 1 ... 42 43 44 45 46 ... 58 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم که مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گیرد. چهار چيز است که قابل بازيابي نيست سنگ پس از پرتاب شدن، سخن پس از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپري شدن.