حرف های دلنشین من و تو

آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی
 
جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
بگذار لبهایت را بر روی لبانم
حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت

خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم ، می دانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که انتظارش را می کشیدم و هر زمان خوابش را می دیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....
در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه می دانم زمان چگونه می گذرد و نه می دانم در چه حالی ام
تنها می دانم حالم از این بهتر نمی شود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمی شود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ، عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم

 

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 19:2 ] [ مرتضاااااااا ]

 

هیچ دقت کردی !

خدا تا به حال چند بار دستمونو گرفته ؟؟؟

 در حالی که میتونست ؛

 

  مُچمونو بگیره !!!

 

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:35 ] [ مرتضاااااااا ]

حــــــــــــوا...

تو مگر سیب را پوست کندی خوردی؟

که دنیا اینگونه پوست ما را میکند!!

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:33 ] [ مرتضاااااااا ]

گفتم ای جنگل پیر ، تازگیها چه خبر؟

 پوزخندی زد و گفت : هیچ ، کابوس تبر

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:27 ] [ مرتضاااااااا ]

پدرم گفت :

مردم ۲ نوع هستند

بخشنده و گیرنده

گیرنده ها بهتر میخورند

اما بخشندگان بهتر میخوابند . . .

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:12 ] [ مرتضاااااااا ]

خطا از من است، می دانم.

از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد"

اما به دیگران هم دلسپرده ام.

از من که سالهاست گفته ام "ایاک نستعین"

اما به دیگران هم تکیه کرده ام.

اما رهایم نکن...

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 10:54 ] [ مرتضاااااااا ]

فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه سالمی یا مریضی.

اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده كه نگرانش باشی؛ 

اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: 

اینكه دست آخر خوب می شی یا می میری.

اگه خوب شدی كه دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ 

اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی:

اینكه به بهشت بری یا به جهنم.

اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛ 

ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی

 با دوستان قدیمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری!

پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!! 

[ سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:23 ] [ مرتضاااااااا ]

بولینگ به روش مدرن

 

صمیمیت پیش از حد با خدا

[ سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:14 ] [ مرتضاااااااا ]

چه تلخ است علاقه ای که عادت شود
عادتی که باور شود
باوری که خاطره شود
و خاطره ای که درد شود

[ سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:8 ] [ مرتضاااااااا ]

عشق تنهاسهم مرغ عشق نیست

میتوان عاشق شد و گنجشک زیست

[ دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:52 ] [ مرتضاااااااا ]

ما برای آینده زنده ایم نه برای گذشته

آینده روشن است کمی صبر لازم است

[ دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:40 ] [ مرتضاااااااا ]

"کمبود خواب" ، با یک ساعت مرخصی حل می شود.

"کمبود وقت" ، با مدیریت زمان. . .

با کمبود لطفـــــ چه کنیم؟

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:44 ] [ مرتضاااااااا ]

آموخته ام … که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی 
آموخته ام … که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است 
آموخته ام … که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت 
آموخته ام … که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم 
آموخته ام … که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن راانتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم 
آموخته ام … که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی 
آموخته ام … که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند 
آموخته ام … که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیزباعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم 
آموخته ام … که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد 
آموخته ام … که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان 
آموخته ام … که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد 
آموخته ام … که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم 
آموخته ام … که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم 
آموخته ام … که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد 
آموخته ام … که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتربگویم دوستش دارم 
آموخته ام … که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه راوسعت داد

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:29 ] [ مرتضاااااااا ]

 

 

 

 

 

 

 

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:24 ] [ مرتضاااااااا ]

سلام ای تنها بهونه واسه ی نفس کشیدن

هنوزم پر می کشه دل واسه ی به تو رسیدن

عزیزم بگو ببینم که چه رنگ روزگارت

خیلی دوست دارم تو مهتاب بشینم بازم کنارت

سرتو با مهربونی بزاری به روی شونم

تو فقط واسم دعا کن آخه دنبال بهونم

حالمو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره

چون بلا تکلیف عاشق دیگه تکلیفی نداره

نکنه ازم برنجی تشنه ام تشنه ی بارون

چقدر از دریا ما دوریم بی گناهیم هر دو تامون

بد جوری به هم میریزه منو گاهی اتفاقی

تو اگه نباشی از من نمی مونه چیزی باقی

می دونی که دست من نیست بازی های سرنوشته

رو قشنگا خط کشیده زشت هارو واسم نوشته

حال من خیلی عجیب دوست دارم پیشم بشینی

من نگاهت بکنم تو تو چشام عشقو ببینی

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:4 ] [ مرتضاااااااا ]

دختر است دیگر....

گاهی دلش میخواهد

بهانه های الکی بگیرد

به هوای آغوش تو

شانه های تو ...

که بعد تو

آرام

خیلی آرام

در گوشش زمزمه کنی

ببین من عاشقتم

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:49 ] [ مرتضاااااااا ]

 یکی بود یکی نبود،اونکه بود تو بودی،اونکه تو قلب تو نبود من بودم

یکی داشت یکی نداشت،اونکه داشت تو بودی اون که جز تو کسی نداشت من بودم

یکی رفت،یکی نرفت،اونکه رفت تو بودی اونکه به جز تو دنبال هیچکس نرفت من بودم!

یکی خواست،یکی نخواست،اونکه میخواست من بودم اونکه هیچوقت منو نخواست تو بودی...

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ] [ 13:10 ] [ مرتضاااااااا ]

 

یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتن با هم قایم باشک بازی می کردن نوبت به دیوونگی که رسید همه را پیدا کرد اما هر چه گشت از عشق خبری نبود فضولی متوجه شد که عشق پشت یه بوته گل سرخ قایم شده دیوونگی رو خبر کرد و دیوونگی یه خار بزرگ برداشت و در بوته ی گل سرخ فرو کرد صدای فریاد عشق بلند شد وقتی به سراغش رفتند دیدند چشماش کور شده و دیوونگی که خودشو مقصر می دونست تصمیم گرفت که همیشه عشقو همراهی کنه و از اون به بعد دیوونگی شد عصای عشق

 

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:47 ] [ مرتضاااااااا ]

راننده تاکسی بدون مسافر داشته می رفته یهو کنار خیابون یه مسافر میبینه کنار میزنه و سوارش

میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه.یه دقیقه بعد مسافر از راننده میپرسه آقا منو میشناسی؟

راننده میگه:نه... در همین زمان راننده نگه میداره تا یه خانوم رو سوار کنه.خانوم عقب میشینه

و مسافر مرد دوباره از راننده میپرسه منو میشناسی؟ راننده میگه:نه شما؟؟؟؟؟

مسافر میگه:من عزرائیلم.راننده میگه برو عمو!

یهو خانومه به راننده میگه:ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟؟

راننده تا این رو میشنوه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه.

بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن و میرن

(راست یا دروغش با کسی که تعریف کرده ولی یکی میگفت این اتفاق واقعا افتاده است)

 

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:36 ] [ مرتضاااااااا ]

 

عاقبت یکروز ما هم زین جهان پرمیکشیم

باده رفتن ز دنیا را همه سر میکشیم

بر کن و صد پاره کن این جامه کبر وریا

وقت رفتن ما همه یک جامه در بر میکشیم

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:31 ] [ مرتضاااااااا ]
صفحه قبل 1 ... 38 39 40 41 42 ... 58 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم که مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گیرد. چهار چيز است که قابل بازيابي نيست سنگ پس از پرتاب شدن، سخن پس از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپري شدن.