حرف های دلنشین من و تو | ||
|
چه بی پروا دلم آغوش ممنوعه ای را میخواهد که تنها شرعی بودنش را من میدانم و دلم و تو عاشقتم همین دوستت دارم داغ ترین درجه ی سوزاندن است هر چند که دور از عشق بازی هستیم اما به رضای عشق راضی هستیم ثابت شده ما دو خط موازی هستیم . . .
هیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ، هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ،هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را… دنیـــای آدم بــــرفـــی دنیـــای ســـاده ایســـت ، اگــــر بــــرف بیــــایـــد هســــت و اگــــر بــــرف نیــــایــــد نیســـت . . . مثــــل دنیـــــای مــــن ، اگــــر تـــو بـــاشــــی هستــــم . . . . اگـــــر نبــــاشــــــی نیستم . . . . . ! خدایا …!!
از چوپانی پرسیدند: دنیا را توصیف کن گفت: وقتی پشم گوسفندان را چیدم تنها چیری که دیدم ، یـک گله گـرگ بود... شب سردی ست و هوا منتظر باران است
ســـرم را شاید بتوانند گـــرم کنند دیگران اما وقتی تـــو نیستی هیچ کس نیست دلـــم را گرم کند
در این زمانه هر مجنونی صدها لیلا دارد ، هر شیرینی در قلبش هزار فرهاد دارد
دست خودم نیست
تكیه بر دیوار كردم خاك بر پشتم نشست
دوستی با هر كه كردم عاقبت قلبم شكست آن قدر رنجی كه دنیا بر دل ما می كند
بر دل هر كس كند او ترك دنیا می كند
بارها گفتم كه فردا ترك دنیا میكنم
تا یاد تو افتم امروز و فردا میكنم
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد باشد . چرا هیچ وقت نفهمیدم تو از من داری میرنجی عشق یعنی آن نخستین حرف ها عشق یعنی در میان برف ها عشق یعنی یاد آن روز نخست عشق یعنی هرچه در آن یاد توست عشق یعنی............... تو از پنجره جاده را می پیمایم ، به امید آنکه تو بیایی ، با خود در اندیشه ی سلامی هستم که میخواهم تقدیمت کنم ، اما نجوایی از درونم میگوید : به چه می اندیشی ؟ به تمنای کدامین وصال این چنین بی قراری ! مسافر تو اینجاست ، میان سینه ات ، او هرگز این کلبه ی محقر را ترک نکرده اگر تو نباشی... اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند و ابرهای مهربان هم نمی توانند غباری را که بر دلم خواهد نشست بشویند اگر تو نباشی... چه خواب باشم و چه بیدار حتم دارم روزگار تکه کاغذیست افتاده در گوشه خیابانی دراز خیابانی که پای هیچ عاشقی به ان باز نشده است خوشا به حال قلبم چون از تو جان گرفته نبض وجودم از تو خط امان گرفته خوشا به حال جانم که مرگ او غم توست برای وصف رویت قلب زبان گرفته . |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |