حرف های دلنشین من و تو

آرامش ؛‌محصول تفكر نيست ، آرامش هنر نينديشيدن به انبوه مسائلي است كه ارزش فكر كردن ندارند ...
لحظه هايتان آرام ..

[ جمعه 10 آذر 1391برچسب:, ] [ 13:19 ] [ مرتضاااااااا ]

چقدر خوبست که تو هستی...
خوب...
مهربان...پاک وصمیمی...
پس باش
دلم میخواهد همه ی بودن هایت فقط برای من باشد

فقـــــط براے مـــטּ....
[ جمعه 10 آذر 1391برچسب:, ] [ 12:55 ] [ مرتضاااااااا ]

دلم رو دادم به تو  تا ما بشیم
دلم رو دادم به تو تا دیگه تنها نباشیم
دلم رو دادم به تو چون تو چشات دریا رو دیدم
دلم رو دادم به تو تا همه وقت یار همیشگیم بشی
دلم رو دادم به تو  چون میدونم تنهام نمی زاری

و تو هم همینجورعزیزم

[ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, ] [ 18:39 ] [ مرتضاااااااا ]

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :
خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت:
خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟
خدا جواب داد :
بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی

[ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, ] [ 18:33 ] [ مرتضاااااااا ]

ماندن بهانه میخواهد و نوشتن دلیل!!!

بهانه بزرگتر از این که برای تو

مینویسم؟؟؟

[ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, ] [ 18:19 ] [ مرتضاااااااا ]

[ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, ] [ 18:8 ] [ مرتضاااااااا ]

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم

[ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, ] [ 19:33 ] [ مرتضاااااااا ]

"مــــن" بـــه " تــــو" بستـــگــــی دارم ...

   حــــال مــــن را از خـــــودت بپـــــرس !

 

[ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, ] [ 19:29 ] [ مرتضاااااااا ]

این ناز که می کنی خریدن دارد
این دل به هوای تو تپیدن دارد
این قصه شبیه بهترین خاطره ها
هر روز برای من شنیدن دارد

[ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, ] [ 19:24 ] [ مرتضاااااااا ]

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
فک نکن فکر تو بودم کار نداشتم  ول می گشتم

[ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, ] [ 18:59 ] [ مرتضاااااااا ]

   بعد از مرگم ، قلبم را جدا از من خاک کنید 

 من و دلم هیچگاه آبمان توی یک جوی نرفت

 

[ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, ] [ 18:38 ] [ مرتضاااااااا ]

از استادی پرسیدﻧﺪ :ﺁﯾﺎ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﺩ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯾﺪ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟

[ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, ] [ 16:20 ] [ مرتضاااااااا ]

بین ما فاصله راکاش کسی می دزدید
این غم حاصله راکاش کسی می دزدید
توعجب حوصله داری,من عجب بیتابم
ازتواین حوصله راکاش کسی می دزدید...

[ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, ] [ 16:17 ] [ مرتضاااااااا ]

حالا که تمام راه را آمده ام

 حالا که تا تو هیچ نمانده

 چقدر دیر خدا یادش آمد

 که ما قسمت هم نیستیم

 

 

[ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, ] [ 16:14 ] [ مرتضاااااااا ]

تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم
شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم
تو جان شعر منی و جهان چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم
تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آن آن زمانی که فکر می کردم
درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم

ولی افسوس که  دیر .......

[ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ مرتضاااااااا ]

با زنت شوخی کن

  سر به سرش بگذار

  از غذایش بچش

  از دستپختش تعریف کن

دستشو بگیر

با مهربانی باهاش رفتار کن

  و بدان که اگر گاهی هم ظرف ها را تو بشوری

  آسمان خدا به زمین نمی آید!

  آخر می دانی؟

   او همان دختر رویاهای دیروزت است

  که به آشپز خانهء زندگی امروزت آمده!

  باور کن بدون او

  اجاق خانه ات حسابی کور کور است!

[ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, ] [ 17:56 ] [ مرتضاااااااا ]

آتش زدی به تار و پودم ای عشق

بر هستی و بر بود و نبودم ای عشق

سر خورده و بی چاره و خوارم کردی

من با تو مگر چه کرده بودم ای عشق . . . ؟

 

[ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, ] [ 17:14 ] [ مرتضاااااااا ]

بیهوده در اضطراب ماندیم همه

در تاب و تب و عذاب ماندیم همه

این ساعت زنگ خورده هم زنگ نزد

عشق آمد و رفت و خواب ماندیم همه . . .

[ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, ] [ 12:14 ] [ مرتضاااااااا ]

 

غمناکم و از کوی تو با غم نروم

جز شاد و امیدوار و خرم نروم

از درگه همچو تو کریمی هرگز

نومید کسی نرفت و من هم نروم

[ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, ] [ 11:22 ] [ مرتضاااااااا ]

به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه ...

به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه ...

به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست ...

به سلامتی مادر که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که اون غذارو دوس نداره خودشه ...

به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که بزرگترها کوچک شوند؛کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند ...

[ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, ] [ 17:19 ] [ مرتضاااااااا ]
صفحه قبل 1 ... 27 28 29 30 31 ... 58 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم که مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گیرد. چهار چيز است که قابل بازيابي نيست سنگ پس از پرتاب شدن، سخن پس از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپري شدن.