حرف های دلنشین من و تو | ||
|
واسه شکستن یه دل فقط یه لحظه وقت می خواد.اما واسهاینکه از دلش در بیاری شاید هیچ وقت فرصت نداشته باشی...شکستن دل
«پیشانی ام»،سجده گاه لب هایت؛
نه گل نه باران و نه حتی بهار گاهی مرا
نیم نگاهی کافیست...!
از تو هیچ نمی خواهم تلویزیون داره میگه : داداشم داشت نماز ميخوند ، زندگی در قلب من طوفان غم دارد ولی خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من می روم شاید که در دشتی بزرگ بازیابم آنچه را گم کرده ام.... زندگی سخت نیست زندگی دفتری ازخاطره هاست بزرگتر که میشوی غصه هایت زودتر از خودت قد میکشند آنكه از ما بالاتر است ما را بدبخت مي داند ، آن كه از ما پائين تر است ما را خوشبخت تصور مي كند ، اما هر دو در اشتباهند ، زيرا ما گاهي خوشبختيم و غالبا بدبخت : بدبختي ما در آن ايامي است كه به نقايص زندگي خود توجه داريم و خوشبختي ما در لحظات كوتاهي است كه به نعمتهاي زندگي خود نظر مي اندازيم . به دوستم میگم تو چرا هم زن داری هم دوست دختر؟ آغوشی میخواهم، وقتی عصبانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید عصبانیت شما فروکش خواهد کرد ولی حرفهایتان یک جایی باقی می مانند برای همیشه... یه عمری همه ی دنیا رو گشتم به دنبال یه عشق صادقونه یه عشقی که بسازه دل رو از ما بشه تنها چراغ توی خونه یه عمری بی عشق بی هوس دویدم به دنبال یه عشق بی بهونه یه عشقی که بشه مرهم زخمام نشه بدتر نمک رو زخم کهنه توی شب هایی که جای دست پر مهر چیزی به جز یه دنیا اشک ندیدم یکی اومد که دوست داشتن می فهمید منو از او من خسته جدا کرد یکی اومد که با احساس پاکش تموم زخما مو یهو د وا کرد تو وقتی که همه تنهام گذاشتن با لبخندش منو از من جدا کرد برای عاشقی عشقمو دادم وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد ... فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ... فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ... خدا جونم میخوام واسه تو بنویسم میخوام بگم مرسی که دستامو محکم تر گرفتی مرسی که دعاهام رو شنیدی و تک تک قطره های اشکم رو دیدی انقد مهربونی که هربار ازت غافل میشم بهم تلنگر میزنی تا به خودم بیام و امروز بهم ثابت کردی که دوسم داری تا وقتی که زنده ایم مدیون تو و مهربونیاتیم خدای خوبم دوست دارم من و عشقم رو هیچ وقت تنها نزا کسی مسیر خدا را به من نشان بدهد درون پیله سر در گمی اسیرم ، آه به دشت خیره شدم تا مگر که قاصدکی نشانه ای به من از یار مهربان بدهد و کاش رنگ غزلهای نا سروده من بهار شعر مرا شور ناگهان بدهد هزار بیت به وصفش قصیده میخوانم اگر که بغض گلوگیر من امان بدهد من از حکایت آشفتگی پرم اما کجاست او که مرا جرات بیان بدهد ؟ همیشه منتظرم تا عزیز خوش خبری خبر ز آمدن او دوان دوان بدهد چه سرد مرده ام اینجا ، کجاست دستی که به بند بند وجودم دوباره جان بدهد ؟ خدایا وقتی پروانه در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد تا وقتی که مریض نشی کسی برات گل نمیاره
با دستات یه پروانه میگیری ، میخوای ببینی زنده است یا نه انگشتاتوباز میکنی فرار میکنه ، محکم میگیریش می میره ،دوست داشتن یه هم چنین چیزیه |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |